الکساندر دوما (پسر)
الکساندر دوما (پسر) (1824-1895)، پسر نویسندهی «سه تفنگدار» بود و از پدرش استعداد فطری نمایشنامهنویسی را به ارث برد؛ چیزی که در نامهاش از آن به عنوان شرط حتمی یک نمایشنامهنویس موفق یاد می کند. «مادام کاملیا» بیش از شصت سال صحنهها را به تسخیر درآورد و پس از آن، صدها بار و هربار با بیانی مدرن به اجرا درآمده است.
دوست و هنرمند عزیز من:
ازمن میپرسی که یک نمایشنامه چگونه نوشته میشود. با این پرسش به من افتخار میدهی، اما در عین حال دستپاچهام هم می کنی.
هرکس میتواند با تحصیل، کار، صبر، حافظه و انرژی، به عنوان یک نقاش، یا مجسمهساز یا آهنگساز اعتباری به دست آورد. در اینگونه هنرها صرف وجود ماده و مولد مکانیکی، در سایهی توانایی، میتواند کافی باشد و موفقیت را به ارمغان آورد. مردمی که این کارها به آنها ارائه میشود، به دلیل عدم برخورداری از دانش تکنیکی لازم، سازندگان این آثار را از ابتدا میستایند و در زمرهی ممتازین میپندارند. آنها فکر میکنند که یک هنرمند همیشه میتواند به هر نکوهشی پاسخ دهد: «آیا شما نقاشی، مجسمهسازی و موسیقی را آموخته اید؟ نه؟ پس اینقدر بیهوده حرف نزنید. شما نمیتوانید نظر بدهید. باید از اصحاب هنر باشید تا زیبایی را بفهمید.» و مانند آن. به همین دلیل است که به این مردم مهربان معمولاً فقط مکاتب و مشاهیر خاصی از نقاشی، مجسمهسازی و موسیقی تحمیل میشود، در نتیجه جرأت نمیکنند اعتراضی کنند. اما در مورد درام و کمدی شرایط فرق میکند. آنها خود بخش ذینفع این جریان هستند و حتی میتوان گفت در صورت لزوم خود شخصاً پیگیر میشوند.
زبانی که ما در نمایشنامهمان بهکار میبریم همان زبانی است که تماشاگران هرروزه آن را به کار میبرند. احساساتی که نشان میدهیم همان احساسات آنهاست. کسانی که برایشان نمایش اجرا میکنیم خود مخاطبان هستند، در شرایطی آشنا و با هیجاناتی آنی. نیازی به تحلیلات مقدماتی نیست، به تمهیدات آموزشی و استودیویی هم نیازی نیست، چشمانی برای دیدن، گوشهایی برای شنیدن... این همهی آن چیزی است که آنها نیاز دارند. به محض اینکه ما دست به کار میشویم، در واقع و نه در حقیقت، مخاطبان دیگر چیزی نمیشنوند زیرا که در تئاتر، همچون زندگی - که همانا تئاتر بازتابی از زندگی است- دو نوع حقیقت وجود دارد، نخست: حقیقت مطلق، که همیشه در پایان مستولی میشود و دوم: اگر نه کذب، حداقل حقیقت ظاهری، که شامل رسوم، آداب و قراردادهای اجتماعی میشود؛ یک حقیقت انعطافناپذیر که طغیان میکند و یک حقیقت انعطافپذیر که در مقابل ضعف آدمی تسلیم میشود. خلاصه در یک کلام، حقیقت آلسستی و حقیقت فیلینتی (شخصیتهای نمایشنامهی «مردمگریز» مولیر).
تنها از راه امتیازدهی به حقیقت نوع دوم است که میتوان در آخر به موفقیت نوع اول نائل شد. تماشاگران، همانند همهی صاحبان قدرت، مانند پادشاهان، ملتها و زنان... دوست ندارند که حقیقت به آنها گفته شود، همه نوع حقیقت. اجازه دهید اضافه کنم که آنها یک عذری هم دارند، اینکه آنها حقیقت را نمیدانند. حقیقت به ندرت به آنها گفته شده است، از اینرو مایلند که به آنها تملق گفته شود، مورد ترحم واقع شوند، دلداری داده شوند، از تمام دغدغهها و دلمشغولیهایشان رها شوند، که میشود گفت همگی معلول نادانی و جهالت است، اما بزرگش میکنند و چون این مشکل از آن آنهاست شایسته نمیبینند آن را جای دیگر ببینند.
این همهی ماجرا نیست. به واسطهی تاثیرات بصری کنجکاوانه، تماشاگران همیشه خودشان را در قالب شخصیتهای خوب، حساس، بخشنده، قهرمانی که ما ارائه میدهیم میبینند و در شخصیتهایی که بدطینت یا مضحک هستند، هیچگاه، به جز همسایگانشان کس دیگری را نمیبینند. آنگاه چطور میتوانید انتظار داشته باشید که حقیقتی که ما به آنها میگوییم به دردشان بخورد؟
اما اینطور که معلوم است اینها جواب سؤال شما نیست.
شما از من میپرسید که یک نمایشنامه چگونه خلق میشود و من به شما میگویم، لااقل سعی میکنم که بگویم مواد لازمش چیست.
بسیار خوب دوست عزیز من، اگر بخواهید صادقانه عرض کنم، باید اعتراف کنم که نمیدانم یک نمایشنامه چگونه نوشته میشود. سالها پیش یک روز، زمانی که تقریباً مدرسه نمیرفتم، همین سؤال را از پدرم پرسیدم، او پاسخ داد: «بسیار آسان است، پردهی اول باید واضح باشد، پردهی آخر کوتاه باشد، و بقیهی پردهها جذاب.»
این دستورالعمل در واقعیت بسیار ساده است. تنها چیزی که در اضافه لازم است بدانیم این است که چگونه آن را انجام دهیم. مشکل از اینجا آغاز میشود. کسی که این دستورالعمل را دریافت می کند مانند گربهای است که یک گوی پیدا کرده است. گربه آن را با پنجهاش به هر طرفی میچرخاند چون میشنود که چیزی در آن تکان میخورد، اما نمیتواند بازش کند. به بیان دیگر، کسانی وجود دارند که از همان زمان تولد بلدند چگونه نمایشنامه بنویسند (منظورم این نیست که این استعداد ارثی است) و کسانی هم هستند که بهطور ذاتی نمیدانند و هیچ وقت هم یاد نخواهند گرفت. شما یا یک نمایشنامهنویس هستید، یا نیستید، در هردو حالت نه قدرت و نه کار، فایدهای ندارند. وجود استعداد، لازم و حتمی است. من فکر میکنم که اگر از هرکسی بپرسید که نمایشنامه چگونه نوشته میشود، اگر واقعاً خودش بتواند بنویسد، پاسخ خواهد داد که نمیداند چگونه نوشته است. مثل این است که از رومئو بپرسید چه کار کرد که عاشق ژولیت شد و او را هم عاشق خود کرد، اگر میپرسیدید حتماً پاسخ می داد که نمی دانسته چگونه اتفاق افتاد، فقط اینکه خیلی ساده اتفاق افتاد.
ارادتمند شما
الکساندر دوما پسر
منبع: خانه ی تئاتر دانشگاهی ایران
|